شعر در مورد مسافرت
شعر در مورد
مسافرت,شعر کوتاه در مورد مسافرت,شعر کودکانه در مورد مسافرت,شعر در مورد
سفر,شعر در مورد سفر معشوق,شعر در مورد سفر رفتن,شعر در مورد سفر کربلا,شعر
در مورد سفر به کربلا,شعر در مورد سفر به مشهد,شعر در مورد سفر کردن,شعر
کوتاه در مورد سفر,شعر کوتاه در مورد سفر,اشعار کوتاه در مورد سفر,شعر
کوتاه درباره مسافرت,شعر کودکانه در مورد سفر,شعر کودکانه درباره
مسافرت,شعر در مورد سفره هفت سین,شعر در مورد سفر حج,شعر در مورد سفر
دوست,شعر درباره سفر رفتن,شعر برای سفر کربلا,شعر درباره سفر کربلا,شعر در
باره سفر به کربلا,شعر خداحافظی
برای سفر کربلا,شعر زیبا درباره سفر کربلا,شعری درمورد سفر به کربلا,شعر
درباره سفر به کربلا,شعر در وصف مسافرت,شعر در وصف سفر,شعر در وصف سفر
حج,شعری در وصف سفر,شعر در وصف یار سفر کرده,شعری در وصف یار سفر کرده,شعر
به وصف سفر,شعر نو در وصف سفر,شعر مسافرت,شعر مسافرت عشق,شعر مسافرتی,شعر
ها مسافرت,شعر درباره مسافرت,شعر برای مسافرت,شعر طنز مسافرت,شعر های
مسافرتی,شعر عاشقانه
مسافرت,شعر کوتاه مسافرت,شعر سفر عشق,شعر درباره سفر,شعر درباره سفر به
کربلا,شعر درباره سفر کربلا,شعر درباره سفر حج,شعر درباره سفر رفتن,شعر
درباره ی مسافرت,شعر درباره سفر معشوق,شعر درباره سفر یار,شعر درباره سفر
اربعین,شعری برای مسافرت,شعر طنز سفر,شعر طنز درباره مسافرت,شعر طنز در
مورد مسافرت,شعر عاشقانه سفر,شعر عاشقانه سفر رفتن,شعر کوتاه در مورد
مسافرت,شعر کوتاه سفر,شعر کوتاه سفر,شعر کوتاه درباره مسافرت
در این مطلب سعی کرده ایم حدود 100 شعر از اشعار زیبا را در مورد مسافرت برای شما تهیه نماییم.برای دیدن این اشعار به ادامه مطلب مراجعه نمایید
هیچ کس از معاشران هم سفرم نمی شود
ترسم از این مسافرت جان به در آید از تنم
شعر در مورد مسافرت
سفر به سلامت
پرندهی دخترانه، ترانه!
تنها تو میدانی
که هیچ پیشگویی از خوابگزارانِ مَحْرَمِ آسمان
گُمان نخواهد برد
که من از بازجُستِ بیسرانجامِ آن سفر کرده
روزی به عریانترین رویاها خواهم رسید.
شعر کوتاه در مورد مسافرت
بگذار
تو را میان خویشتن و خویش بگویم …
میان مژگانم و چشم
بگذار
اگر تو را به روشنای ماه اعتمادی نیست
تو را به رمز بگویم
بگذار تو را به آذرخش بگویم
یا با گل نم باران …
بگذار نشانی چشمانت را به دریا پیشکش کنم
اگر دعوتم را به مسافرت می پذیری …
شعر کودکانه در مورد مسافرت
چشمانت آخرین قایقهایی است که عزم مسافرت دارند
آیا جایی هست؟
که من از پرسه زدن در ایستگاههای جنون خستهام
و به جایی نرسیدم
چشمانت آخرین فرصتهای از دست رفتهاند
با چه کسی خواهند گریخت
و من… به گریز میاندیشم…
شعر در مورد سفر
به که پیغام دهم؟
به شباهنگ، که شب مانده به راه؟
یا به انبوه کلاغان سیاه؟
به که پیغام دهم؟
به پرستو که مسافرت می کند از سردی فصل؟
یا به مرغان نوک چیده ی مرداب گناه؟
به که پیغام دهم؟
شعر در مورد سفر معشوق
بی تو هم می شود زندگی کرد
قدم زد،
چای خورد،
فیلم دید،
مسافرت رفت؛ …
فقط
بی تو
نمی شود به خواب رفت
شعر در مورد سفر رفتن
چیستی ؟ خواب وخیالی ؟ مسافرتی ؟ خاطره ای ؟
که در این خلوت شب ها به تو می اندیشم!
شعر در مورد سفر کربلا
من آدم بهشتیم اما در این سفر
حالی اسیر عشق جوانان مه وشم
شعر در مورد سفر به کربلا
نه به خواب
که به رویاهایم مسافرت میکنم
آنجا هر قدر بخواهم تجربه خواهم کرد
هرچه را که نتوانستم زمان بیداری تجربه کنم
شعر در مورد سفر به مشهد
آزادی و پرواز از آن خاک به این خاک
جز رنج سفر از قفسی تا قفسی نیست
شعر در مورد سفر کردن
اگر مرا دوست نداشته باشی
دراز میکشم و میمیرم
مرگ نه مسافرتی بیبازگشت است
و نه ناگهان محو شدن
مرگ دوست نداشتن توست
درست آن موقع که باید دوست بداری
شعر کوتاه در مورد سفر
به آرامی آغاز به مردن میکنی
اگر سفر نکنی
اگر کتابی نخوانی
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی
اگر از خودت قدردانی نکنی
شعر کوتاه در مورد سفر
ای بانویی که دستانت
فرهنگ مرا ساخت
بگذار
بر آینه ی دستانت بوسه زنم
و پیش از سفر توشه ای برگیرم
بگذار
روی پیانو به خواب روم
اشعار کوتاه در مورد سفر
شعر من
جای قدمهای سفر کرده به اندوه شقایقها نیست
حرفهای دل من راز گل سرخ نبود
شعر من
کلبه ی ویران شده ی پنجره نیست
شعر کوتاه درباره مسافرت
آه ، تاکی ز سفر باز نیایی ، بازآ
اشتیاق تو مرا سوخت کجایی ، بازآ
شعر کودکانه در مورد سفر
اگر نشانی ام را بپرسند
می گویم
تمام پیاده رو های جهان
اگر گذرنامه بخواهند
چشمان تو را نشانشان می دهم
می دانم که سفر کردن به دیار چشمانت
حقِ طبیعی تمام مردمِ دنیاست
شعر کودکانه درباره مسافرت
خاک ره آن یار سفرکرده بیارید
تا چشم جهان بین کنمش جای اقامت
شعر در مورد سفره هفت سین
با تو ای راهزن دل ، چه سفر ها دارم
گرچه از خود خبرم نیست ، خبرها دارم
شعر در مورد سفر حج
نمیدانم چرا
هر وقت میروی سفر
زندگی من
گم میشود
شعر در مورد سفر دوست
ای مسافر
ای جداناشدنی
گامت را آرامتر بردار
از برم آرامتر بگذر
تا به کام دل ببینمت
بگذار از اشک سرخ
گذرگاهت را چراغان کنم
آه که نمی دانی
سفرت روح مرا به دو نیم می کند
شعر درباره سفر رفتن
نمیدانم چرا
هر وقت میروی سفر
زندگی من
خیلی دلتنگ می شوم
شعر برای سفر کربلا
مردن امر ساده ای ست
و در مقابل خستگی زندگی
چون سفری است که در یک روز تعطیل می کنیم
و
و دیگر هرگز باز نمی گردیم
شعر درباره سفر کربلا
در بگشایید
شمع بیاورید
عود بسوزید
پرده به یک سو زنید از رخ مهتاب
شاید
این از غبار راه رسیده
آن سفری همنشین گم شده باشد
شعر در باره سفر به کربلا
ای دل به ره دیده ، کردی سفر از پیشم
رفتی و که می داند ، حال سفر دریا ؟
شعر خداحافظی برای سفر کربلا
من با تو چای نوشیده ام
سفرها کرده ام
از جنگل
از دریا
از آغوش تـــو شعرها نوشته ام
شعر زیبا درباره سفر کربلا
به کوی بی نشانی عزم سیر است و سفر ما را
ببر ای کشتی می تا بدان جا بی خبر ما را
شعری درمورد سفر به کربلا
نسیم خوش خبر ، از نور چشم من چه خبر ؟
همیشه در سفر ، از بوی پیرهن چه خبر ؟
شعر درباره سفر به کربلا
بهار
رویش توست
آن گاه از سفر اعماق زمین باز می گردی
با تیک تاک حیاتی دیگر
تو
با بهار می آیی
و زمستان از پنجره ام می گریزد
شعر در وصف مسافرت
دلا عزم سفر دارم از آن در گفتم آگه شو
اگر با من رفیقی می روم آماده ره شو
شعر در وصف سفر
ای سفر کرده کجا رفتی و احوال چه شد
نشد احوال تو معلوم بگو حال چه شد
شعر در وصف سفر حج
آه و صد آه! که آن مه ز سفر دیر آمد
شمع خورشید جمالش بنظر دیر آمد
شعری در وصف سفر
آه! از آن ماه مسافر، که نیامد خبرش
او سفر کرده و ما در خطریم از سفرش
شعر در وصف یار سفر کرده
وادی درد و بلا در عشق هر یک منزلست
کرده ام عزم سفر، منزل، بمنزل می روم
شعری در وصف یار سفر کرده
بلای عشق و اندوه غریبی، این چه حالست این؟
که نی رای سفر دارم، نه یارای مقامت هم
شعر به وصف سفر
بخارای جهان جان که معدنگاه علم آن است
سفر کن جان باعزت که نی جان بخاری تو
شعر نو در وصف سفر
خنک آن جان که رود مست و خرامان بر او
برهد از خر تن در سفر مصدر او
شعر مسافرت
قمری جان صفتی در ره دل پیدا شد
در ره دل چه لطیف است سفر هیچ مگو
شعر مسافرت عشق
بسیار مرکب کشته ای گرد جهان برگشته ای
در جان سفر کن درنگر قومی سراسر جان شده
شعر مسافرتی
از خشم نظر کردی دل زیر و زبر کردی
تا این دل آواره از خویش سفر کرده
شعر ها مسافرت
ناظر آنی که تو را دارد منظور جهان
حاضر آنی که از او در سفر و در حضری
شعر درباره مسافرت
آن سر زلف سرکشت گفته مرا که شب خوشت
زین سفر چو آتشت کی تو بدین وطن رسی
شعر برای مسافرت
ای که غریب آتشی در دل و جان ما زدی
آتش دل مقیم شد تو به سفر چرا شدی
شعر طنز مسافرت
یکی دستش چو قبض آمد یکی دستش چو بسط آمد
نداری زین دو بیرون شو گه باش و سفر باری
شعر های مسافرتی
ای دوست ز شهر ما ناگه به سفر رفتی
ما تلخ شدیم و تو در کان شکر رفتی
شعر عاشقانه مسافرت
در حضور ابدی شاهد و مشهود تویی
بر ره و ره رو و بر کوچ و سفر می خندی
شعر کوتاه مسافرت
شب رو که راه ها را در شب توان بریدن
گر شهر یار خواهی اندر سفر نخسپی
شعر سفر عشق
یک قوم را به حیلت بستی به بند زرین
یک قوم را به حجت اندر سفر کشیدی
شعر درباره سفر
از خود به خود سفر کن در راه عاشقی
وین قصه مختصر کن ای دوست یک سری
شعر درباره سفر به کربلا
چونک ز آسمان رسد تاج و سریر و مهتری
به که سفر کنی دلا، رخت به آسمان بری
شعر درباره سفر کربلا
من آن روز آستان بوسیدم و بار سفر بستم
که سر درخانه جان کرد عشق خانه پردازت
شعر درباره سفر کربلا
درد تو کم نشد ز سفر بلکه سد الم
از رنج راه دور و درازم زیاده شد
شعر درباره سفر حج
هر که به ناچار کرد از سر کویت سفر
منزلش اول قدم رو به قفا کردن است
شعر درباره سفر رفتن
یا به حاجت در برش دست طلب خواهم گشاد
یا به حجت از درش راه سفر خواهم گرفت
شعر درباره ی مسافرت
هم ز خاک در او سوی سفر خواهم رفت
هم لب خشک به آب مژه تر خواهم کرد
شعر درباره سفر معشوق
تا وقت باز گشتن چندی عزیز باشی
یک چند از آن سر کو عزم سفر توان کرد
شعر درباره سفر یار
چو شام زلف تو سر منزل غریبان است
دل غریب من آن به که در سفر ماند
شعر درباره سفر اربعین
ماها تو سفر کردی و شب ماند و سیاهی
نه مرغ شب از ناله من خفت و نه ماهی
شعری برای مسافرت
در غریبی کی فتند از جستجو روشندلان؟
در سفر کردن به جز خود نیست منزل بحر را
شعر طنز سفر
در بیابانی که از نقش قدم بیش است چاه
با دو چشم بسته می باید سفر کردن مرا
شعر طنز درباره مسافرت
اگر روشندلی، راه از تو چندان نیست تا گردون
که چون شبنم سفر آسان بود جان های بی غش را
شعر طنز در مورد مسافرت
گفت سعدی صبر کن یا سیم و زر ده یا گریز
عشق را یا مال باید یا صبوری یا سفر
شعر عاشقانه سفر
سعدی دگربار از وطن عزم سفر کردی چرا
از دست آن ترک خطا یرغو به قاآن می برم
شعر عاشقانه سفر رفتن
یکی لطیفه ز من بشنو ای که در آفاق
سفر کنی و لطایف ز بحر و کان آری
شعر بسیاز زیبا در مورد مسافرت از حضرت مولانا
بشنیدهام که عزم سفر میکنی مکن
مهر حریف و یار دگر میکنی مکن
تو در جهان غریبی غربت چه میکنی
قصد کدام خسته جگر میکنی مکن
از ما مدزد خویش به بیگانگان مرو
دزدیده سوی غیر نظر میکنی مکن…
شعر در مورد غم تنهایی
بیا مثل مرغان آشفته هجرت کنیم
افق را به مهمانی پونه دعوت کنیم
بیا مثل پروانه های غریب نیاز
به مهتاب شب های تنهایی عادت کنیم
شعر در مورد ماه محرم
آن روز که آهنگ سفر داشت حسین (ع)
از راز شهادتش خبر داشت حسین (ع)
از بهر سرودن یکی قطعه سرخ
هفتاد و دو واژه در نظر داشت حسین (ع)
شعر در مورد مسافرت
شعر در مورد سفر
شعر در مورد
سفر,شعر در مورد سفر رفتن,شعر در مورد سفر معشوق,شعر در مورد سفر دوست,شعر
در مورد سفره هفت سین,شعر در مورد سفر کربلا,شعر در مورد سفر به کربلا,شعر
در مورد سفر به مشهد,شعر در مورد سفر کردن,شعر در مورد سفر حج,شعر درباره
سفر رفتن,شعر درباره سفر دوست,شعر برای سفر کربلا,شعر درباره سفر کربلا,شعر
در باره سفر به کربلا,شعر خداحافظی برای سفر کربلا,شعر زیبا درباره سفر
کربلا,شعری درمورد سفر به کربلا,شعر درباره سفر به کربلا,شعر درباره سفر
حج,شعر زیبا در مورد سفر حج,شعر سفر,شعر سفر کردن,شعر سفر خوش,شعر سفر
تنهایی,شعر سفر بخیر,شعر در مورد سفر کردن,شعر سفر بخیر عزیزم,شعر سفر بخیر
کدکنی,شعر سفر بخیر,شعر زیبای سفر بخیر,شعر در مورد سفر بخیر,معنی شعر سفر
بخیر,معنی شعر سفر بخیرشفیعی کدکنی,متن شعر سفر بخیر,متن شعر سفر بخیر
شفیعی کدکنی,شعر در وصف سفر,شعر در وصف سفر حج,شعری در وصف سفر,شعر در وصف
یار سفر کرده,شعری در وصف یار سفر کرده,شعر به وصف سفر,شعر نو در وصف سفر
در این مطلب سعی کرده ایم حدود 100 شعر از اشعار زیبا را در مورد سفر برای شما تهیه نماییم.برای دیدن این اشعار به ادامه مطلب مراجعه نمایید
سفر آغاز یک راه است
نه پروازی میان مبدأ و مقصد
گذاری نرم و آرام است
بین مبدأ و مقصد
میان بودن و رفتن
شدن تا اوج انسانی
سفر روئیدن
تک غنچه ای از آشنائیها
نه تنها دیدن یک ظاهر زیبا
شعر در مورد سفر
سفرها گاه گاهی
پرسه درپس کوچه های
خاطرات پرتلاش
زندگی سازست
میان زندگی هایی که
نیکی وام داراوست
هم گامی ما با مردمان
پاک پرزحمت
نه تنها گردشی
از روی خودخواهی
شعر در مورد سفر رفتن
سفرتنها شدن
ازخودگسستن نیست
شاید بیشتر با خود شدن
رسمی دگر با زندگی کردن
شعر در مورد سفر معشوق
سفر درزیستن
با مردم هرسرزمینی
غرقه در تاریخشان گشتن
نفس با هم کشیدن ها
شعر در مورد سفر دوست
سفر گاهی لمیدن
در میان ماسه ها
در هم نوائی با صدای آب
کف بر لب
نه تنها دیدن یک کشتی زیبا
که یک لنج شکسته
درمیان پنجه ی طوفان
زمانی گشتن در ساحل زیبا
به هنگامی که قلیانها
خروشی تازه می دارند
و لیوانهای چای گرم
پر میگیرد از دست به دستی
و عطرش در فضا آکنده می گردد
شعر در مورد سفره هفت سین
سفرگاهی صدای
دلنشین مرغ در یائی
زمانی زوزه های یک قطار پیر
در بالا شدن از دامن کوهی
شعر در مورد سفر کربلا
سفر آمیزه ای از حسرت و رؤیا
نه حسرت از سر آزو طمع باشد
که حسرت از پی تصویر زیبای
شعر در مورد سفر به کربلا
سفر آموختن از زندگی
از دیگران
تاریخ بگذشته ست
شعر در مورد سفر به مشهد
گاهگاهی سفری باید کرد
یا مسیر دگری باید رفت
وکسی را باید
دید گاهی شاید
یک کسی یا چیزی
رویدادی ،عکسی
نگران مانده به راهت چشمی
ذهن نا خواسته شاید آنجا
میبرد در راهت
وکسی را شاید
دیده ای در خوابت
یا سرای پندار
می نمائی دیدار
گوئی از پشت کسی
نام ترا می خواند
شعر در مورد سفر کردن
من و تو می دانیم
زندگی یک سفر است
شعر در مورد سفر حج
بسیار سفر باید تا پخته شود خامی
صوفی نشود صافی تا درنکشد جامی
شعر درباره سفر رفتن
و در مسیر سفر
راهبان پاک مسیحی
به سمت پرده خاموش ارمیای نبی اشاره می کردند.
و من بلند بلند
کتاب جامعه می خواندم.
و چند زارع لبنانی
که زیر سدر کهن سالی
نشسته بودند
مرکبات درختان خویش را در ذهن
شماره می کردند.
کنار راه سفر کودکان کور عراقی
به خط لوح حمورابی
نگاه می کردند.
شعر درباره سفر دوست
و در مسیر سفر روزنامه های جهان را
مرور می کردم…
شعر برای سفر کربلا
سفر پر از سیلان بود.
و از تلاطم صنعت تمام سطح سفر
گرفته بود و سیاه
و بوی روغن می داد.
شعر درباره سفر کربلا
شنیدم این که : فردا ماه من عزم سفر دارد
بمیرم کاش امروزت ، نبینم روی فردا را
شعر در باره سفر به کربلا
فریاد که جز اشک شب و آه سحرگاه
اندر سفر عشق مرا همسفری نیست
شعر خداحافظی برای سفر کربلا
از جور تو در سفر بیفشردم پای
دل را به تو و تو را سپردم به خدای
شعر زیبا درباره سفر کربلا
آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست
هر کجا هست خدایا بسلامت دارش
شعری درمورد سفر به کربلا
هیچ کس نیست که از یار سفر کرده ی من
برساند خبری خیر و دلم شاد کند
شعر درباره سفر به کربلا
خواهم سفری کنم ز غم بگریزم
منزل منزل غم تو در پیش منست
شعر درباره سفر حج
در طبل گاه دل چو موج و حباب
منزل و جاده هر دو در سفرست
شعر زیبا در مورد سفر حج
می رود دل به ره دیده و تا چون باشد
سفر دیده ، مبارک سفر دریایی است
شعر سفر
گفتی که هست چاره ی بیچارگان سفر
چون چاره رفتنست ، بناچار می رویم
شعر سفر کردن
گو رفیقان سفر کنند که ما
نتوانیم ، پای بند توایم
شعر سفر خوش
زندگی ؛
ایستگاهی ست
در حین سفر
تا نفسی تازه کنیم
دل و جانی بشوییم
در حوضچه ی مهر و وفا
چمدان بر بندیم
همه از یاد خدا…..
شعر سفر تنهایی
ما همه
همسفرِ قطارِ ابدی خواهیم بود
من شنیدم دیشب
قطار از خانه ی همسایه گذشت
و صدای سوتش
پیچیده عجیب در گوشم
شعر سفر بخیر
و تلنگر خوردم
که سفر نزدیک است
باید چمدان بر بندم
زندگی
ایستگاهی ست
در حین سفر
شعر در مورد سفر کردن
ای سفر کرده من زود بیا
ای دوچشمت غزلم زود بیا
من و این زمزمه ی تنهایی
من و این برزخ بی فردایی
شده ام همچو گلی پژمرده
دلم از رنج غمت افسرده..
شعر سفر بخیر عزیزم
سفر از دل مادر به زمین ساز شود
وقتی که از نیستی چشمت به جهان باز شود
سفر آغاز شود
سفر همواره با ماست
بی سفر دنیا نیست
سفر زمین به دور خورشید
سفر ماه به دور خورشید
سفر کهکشان در طول زمان
سفر فصلها در گردش سال
سفر همواره بجاست
شعر سفر بخیر کدکنی
سفر به دور ترین شهر بی خبر بروی
بگو پرنده ی عاشق – بگو چه می شد اگر؟
از این قفس بپری، لانه ی دگر بروی!
رها شوی چو نسیمِ سحر به کوه و کمر
شعر سفر بخیر
گر چه هنگام سفر جاده ها جانکاه اند
روی نقشه همه ی فاصله ها کوتاه اند
شعر زیبای سفر بخیر
آن یار سفر کردهی ما از سفر آمد
خوش باش که دیگر همه دردت به سر آمد
شعر در مورد سفر بخیر
با خویشتن و سفر
شادمانه باز میگردم،
با کوهها، طوفان و شن
که معبود من بودند
باز میگردم
با خویشتن،
سفر و آنچه معبود من بودند،
تنها به سوی تو
معنی شعر سفر بخیر
از سفر
برای من یک میز کوچک،
کمی آغوش نرسیده و
مقداری بوسه ی نشکفته سوغات بیاور
و من از حالا تا روزی که برگردی
مدام می نویسمت؛
جوهر قلمم که تمام شد
وقتی مات نشستم و در پیچ و تاب اندامت غلت زدم!
برس
معنی شعر سفر بخیرشفیعی کدکنی
سالها گذشت تا من فهمیدم ؛
آدمها احتیاج دارن سفر برن. احتیاج دارن از زندگی لذت ببرن
و لذت بردن برای آدمها متفاوت معنی میشه…
متن شعر سفر بخیر
دلتـنگ توام جانا هردم که روم جـایی
با خود به سفر بردم یاد تو و تنـهایی
متن شعر سفر بخیر شفیعی کدکنی
آه، تاکی ز سفر باز نیایی، بازآ
اشتیاق تو مرا سوخت کجایی، بازآ
شعر در وصف سفر
من با تو چای نوشیده ام،
سفرها کرده ام،
از جنگل، از دریا،
از آغوش تو شـــعرها نوشته ام
شعر در وصف سفر حج
سفرهای تنهایی همیشه بهترند
کنارِ یک غریبه مینشینی
قهوه ات را میخوری
سرت را به پشتی صندلی
تکیه میدهی تا وقت بگذرد
به مقصد که رسیدی
کیف و بارانی ات را بر میداری
به غریبه ی کنارت
سری تکان میدهی و میروی
همین که زخمِ آخرین آغوش را
به تن نمیکشی
همین که از دردِ خداحافظی
به خود نمیپیچی
همین که تلخی یک بغض را
با خودت از شهری به شهری نمیبری
همین یعنی سفرت سلامت…
شعری در وصف سفر
سفر مگو که دل از خود سفر نخواهد کرد
اگر منم که دلم بی تو سر نخواهد کرد
من و تو پنجرههای قطار در سفریم
سفر مرا به تو نزدیکتر نخواهد کرد.
شعر در وصف یار سفر کرده
تو رفته ای که بی من تنها سفر کنی
من مانده ام که بی تو شب ها سحر کنم
شعری در وصف یار سفر کرده
تا دل هرزه گرد من رفت به چین زلف او
زان سفر دراز خود عزم وطن نمیکند
شعر به وصف سفر
چمدانی که از سفر آوردم
کشتی غمگینی بود
که تنها می خواست
کنار تو آرام بگیرد.
شعر نو در وصف سفر
در بادیهٔ عشق تو کردم سفری
تا بو که بیایم ز وصالت خبری
شعری در مورد سفر
و آغاز سفر یادم نیست
و می اندیشم
کدامین دست مرا
چنین آغشتۀ عشق
در ایستگاهی پیاده کرده است
که ریل هایش
از زاویه خارج شده اند
و من
به آخر دنیا رسیده ام
بی آنکه سفر کرده باشم.
شعری در مورد سفر رفتن
ماه ها تو سفر کردی و شب ماند و سیاهی
نه مرغ شب از ناله من خفت و نه ماهی
شعری در مورد سفر معشوق
آستین خیس پیراهنم
طعم شور عشق می دهد
گریه کجا بود!
یادت رفته سفر سه روزه ات را !؟
دلتنگی ات، جاده ها را چقدر بارانی کرد!؟
بعد گفتی:
مرد که گریه نمی کند!
گفتم:
گریه نیست عزیزکم
فقط چشم هایم به دور شدنت کمی آلرژی دارند!
حالا دور شدنت خیلی طولانی شده
می ترسم،
تمام جاده ها را آب ببرد!
شعری در مورد سفر دوست
آدم ها می آیند
گاهی در زندگی ات می مانند
گاهی در خاطره ات
آن ها که در زندگی ات می مانند
همسفر می شوند
آن ها که در خاطرت می مانند
کوله پشتیِ تمامِ تجربه آتی برای سفر
گاهی تلخ
گاهی شیرین
گاهی با یادشان لبخند می زنی
گاهی یادشان لبخند از صورتت بر می دارد
اما تو لبخند بزن
به تلخ ترین خاطره هایت حتی
بگذار همسفر زندگی ات بداند
هرچه بود؛ هرچه گذشت
تو را محکم تر از همیشه و هر روز
برای کنار او قدم برداشتن ساخته است
شعری در مورد سفره هفت سین
نازنینم
مسرور باش
دلتنگی هایت را
از جانت خواهم گرفت
موهایت را
در باد خواهم بافت
لباسی پر چین و شکن
تنت خواهم کرد
و همچون زمان کودکی
بر تاب خواهم نشاند
و تو را در باد
سفر خواهم داد
برایت
نغمه ساز خواهم کرد
تاب تاب عباسی…
تا شادی را
در چشمانت باز بیابم.
شعری در مورد سفر کربلا
آتش و آدم
ترکیبی نامتجانس است
من از میان این آتش گر گرفته
در رویاها و عشق ها
غیر ممکن است سالم برگردم
بازگشت من
اندوه بار خواهد بود
کاش مثل نان بودم
چه زیبا بر می گردد
از سفر آتش!
شعری در مورد سفر به کربلا
گفتارت فرش ایرانیست
و چشمانت گنجشککان دمشقی
که میپرند از دیواری به دیواری
و دلم در سفر است چون کبوتری بر فراز آبهای دستانت
و خستگی در میکند در سایهی دیوارها
شعری در مورد سفر به مشهد
در انتهای هر سفر
در آیینه
دار و ندار خویش را مرور می کنم
این خاک تیره این زمین
پاپوش پای خسته ام
شعری درباره سفر دوست
عشق نخستین گام به سوی خداست
و تسلیم آخرین گام ….
و این دو گام کل سفر است.
شعری برای سفر کربلا
به کجا چنین شتابان؟
گون از نسیم پرسید
– دل من گرفته زینجا
هوس سفر نداری زغبار این بیابان؟
– همه آرزویم اما
چه کنم که بسته پایم
به کجا چنین شتابان؟
– به هر آن کجا که باشد
بجز این سرا، سرایم!
– سفرت بخیر اما
تو و دوستی خدا را
چو ازین کویر وحشت
به سلامتی گذشتی
به شکوفه ها، به باران
برسان سلام ما را
شعری درباره سفر کربلا
برخیز که غیر از تو مرا دادرسی نیست
گویی همه خوابند ، کسی را به کسی نیست
آزادی و پرواز از آن خاک به این خاک
جز رنج سفر از قفسی تا قفسی نیست
شعری در باره سفر به کربلا
عشق
راهیست برای بازگشت به خانه
بعد از کار
بعد از جنگ
بعد از زندان
بعد از سفر
بعد از …
من فکر میکنم
فقط عشق میتواند
پایان رنجها باشد
به همین خاطر
همیشه آوازهای عاشقانه میخوانم
من همان سربازم
که در وسط میدان جنگ
محبوبش را فراموش نکرده است
شعری خداحافظی برای سفر کربلا
سفر اینگونه آغاز میشود
روشنتر از این تماشا
تنها نوشتن است که مرگ را
پشت درِ اتاق و آینه مشغول شمردن کلمات خواهد کرد!
شعری زیبا درباره سفر کربلا
کولی ها چمدان سفر ندارند.
کوچی ها سقفی بر سر ندارند.
پرستوها مرزها را نمی شناسند .
اما کولی ها و کوچی ها و پرستوها در سفر همراه دارند.
همراهان. بیشماران.
قاصدک ها تنها سفر می کنند.
من پای سفر ندارم. دلی هم ندارم تا قوی دارمش .
من باز هم به سفر می روم…
شعری درباره سفر به کربلا
پس از سفرهای بسیار و عبور
از فراز و فرود امواج این دریای طوفانخیز،
بر آنم که در کنار تو لنگر افکنم؛
بادبان برچینم؛
پارو وا نهم؛
سُکان رها کنم؛
به خلوت لنگرگاهت در آیم
و در کنارت پهلو گیرم
آغوشت را بازیابم.
استواری امن زمین را
زیر پای خویش.
شعری درباره سفر حج
به آرامی آغاز به مردن میکنی
اگر سفر نکنی،
اگر کتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نکنی
شعری زیبا در مورد سفر حج
وقتی سفر
دوست داشتن تو باشد
رفتن هم آمدن است.
شعری سفر
نخستین سفرم باز آمدن بود ازچشم اندازهای امید فرسای ماسه و خار،
بی آن که با نخستین قدم های نا آزموده نوپائی خویش
به راهی دور رفته باشم
نخستین سفرم
باز آمدن بود
شعری سفر کردن
صدای آب می آید مگر در نهر تنهایی چه می شویند ؟
لباس لحظه ها پاک است
میان آفتاب هشتم دی ماه
طنین برف نخ های تماشا چکه های وقت
طراوت روی آجرهاست روی استخوان روز
چه میخواهیم ؟
بخار فصل گرد واژه های ماست
دهان گلخانه فکر است
سفرهایی ترا در کوچه هاشان خواب می بینند
ترا در قریه های دور مرغانی به هم تبریک می گویند
چرا مردم نمی دانند
که لادن اتفاقی نیست
نمی دانند در چشمان دم جنبانک امروز برق آبهای شط دیروزاست ؟
چرا مردم نمی دانند
که در گل های ناممکن هوا سرد است؟
شعری سفر خوش
سفر اینگونه آغاز میشود
روشنتر از این تماشا
تنها نوشتن است که مرگ را
پشت در اتاق و آینه مشغول شمردن کلمات خواهد کرد!
شعری سفر تنهایی
بی تو هم می شود زندگی کرد
قدم زد،
چای خورد،
فیلم دید،
سفر رفت؛ …
فقط
بی تو
نمی شود به خواب رفت
شعری سفر بخیر
در بندر آبی چشمانت
باران رنگ های آهنگین دارد
خورشید و بادبان های خیره کننده
سفر خود را در بی نهایت تصویر می کنند.
شعری در مورد سفر کردن
روز پاییزی میلاد تو در یادم هست
روز خاکستری سرد سفر یادت نیست
ناله ی نا خوش از شاخه جدا ماندن من
در شب آخر پرواز خطر یادت نیست
تلخی فاصله ها نیز به یادت ماندست
نیزه بر باد نشسته ست و سپر یادت نیست
شعری سفر بخیر عزیزم
چشمانت آخرین قایقهایی است که عزم سفر دارند
آیا جایی هست؟
که من از پرسه زدن در ایستگاههای جنون خستهام
و به جایی نرسیدم
چشمانت آخرین فرصتهای از دست رفتهاند
با چه کسی خواهند گریخت
و من… به گریز میاندیشم…
شعری سفر بخیر کدکنی
سفر به سلامت
پرندهی دخترانه، ترانه!
تنها تو میدانی
که هیچ پیشگویی از خوابگزارانِ مَحْرَمِ آسمان
گُمان نخواهد برد
که من از بازجُستِ بیسرانجامِ آن سفر کرده
روزی به عریانترین رویاها خواهم رسید.
شعری سفر بخیر
گاهی تو را به سفر می فرستد
گاه بهشت
گاه جهنم
و به روی خودش نمی آورد
خوشبختی های سیاه و سفیدی را
که از حافظه ی چسبناک آلبوم ها کنده ای
شعری زیبای سفر بخیر
سفری بی آغاز
سفری بی پایان
سفری بی مقصد
سفری بی برگشت
سفری تا کابوس
سفری تا رویا
سفری تا بودا
شعر در مورد غم تنهایی
بیا مثل مرغان آشفته هجرت کنیم
افق را به مهمانی پونه دعوت کنیم
بیا مثل پروانه های غریب نیاز
به مهتاب شب های تنهایی عادت کنیم
شعر در مورد سفر